نفس  و  همه وجود مامی و بابایی اميرمحمد نفس و همه وجود مامی و بابایی اميرمحمد ، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره
پیوند آسمانی ما پیوند آسمانی ما ، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

امیرمحمد گل همیشه بهار باغ زندگیمون

نمایشگاه نی نی ها و مامانها20 لغایت 23 شهریور

دوبـــــــاره یه قرار نی نی وبلاگـــــــی داریـــــــــم چهارمین نمایشگاه تخصصی مادر،نوزاد و کودک MBC2013" از 20 لغایت 23 شهریور سال جاری در محل دائمی نمایشگاه های بین المللی تهران برگزار میشود.  تاریخ 22 شهریور که جمعه اس و هم بابا ها بیکار و همهء اونهایی که شاغل هستن نیازی به مرخصی نــــــــدارن همه مـــــــــی آن ... درمورد ســـاعتش هم با هم ، هماهنگــــ می کنیم ... نظرتــــــــــــــون چیه ؟ اینم آدرس وبلاگــــ http://ninihaye91.niniweblog.com منتظــــــــرم ها یادتون نـــــــــره ی کامنتـــــــ اگر ممکنه این مطلب و تو پست ثابت وبلاگ تون بذارید تا نی نی های زیا...
24 شهريور 1392

تولد امیرمحمد با تم باب اسفنجی 12 بهمن 1391

استیکر تولد به نام امیرمحمد کلاه ، بشقاب ، لیوان و قیف پفک ، پیش دستی   نی ، اتیکت کیت کت ، چوب تزیین غذا ، برچسب نوشابه تزیین کارد کیک     حلقه دستمال سفره   ریسه نام امیرمحمد   بادکنک تزیین سقف اتاق همه را با بابایی چسبوندیم خیلی خوشگل شد     ژله رنگین کمان همراه ژله تخم مرغی   ژله خورده شیشه   سالاد الویه به شکل ماهی   سالاد الویه جوجه تیغی   مافین - سوسیس چوبی   خوش آمدگویی مهمانها   ...
5 شهريور 1392

خریدهای جدید امیرمحمد

پسر قشنگم روز پنج شنبه صبح  09/03/1392 با مادرجون رفتیم بازارچه سنتی ستارخان خرید کردیم با اینکه لباس زیاد داشتی ولی بازم این لباسها را دیدم دلم رفت برات خریدم بپوشی مثل یک دسته گل خوشبو و زیباتر بشی الهی فدات بشم خیلی بهت میومد لباس مهمونی   باب اسفنجی لباس توی خونه ای          دست بابایی درد نکنه دوباره رفته یک کارتون پوشک برات خریده خدا نگهداره همه بابایی های مهربون را ...
3 شهريور 1392

تولد 18 ماهگیت مبارک - امیرمحمدو واکسن 1/5 شنبه 1392/05/12

مامان جون یک  و سال نیمت شد تولد 18 ماهگیت شنبه 12 مرداد سال 1392 مبارکــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ باشه انشاءا.. 180 ساله بشی عزیز هدیه هایی که به مناسبت 18 ماهگی شما تقدیم حضورتان شد   اول از پنج شنبه برات بگم که روز پنج شنبه 1392/5/10 بعد از افطار رفتیم حرم عبدالعظیم حسنی من و شما و بابایی و مادرجون رفتیم خیلی خوش گذشت مادرجون هم حلوا پخته بودن داخل نون بستنی خیلی خوشگل بردیم داخل حرم پخش کردیم- شما با من و مادرجون اومدید داخل حرم جونم واست بگه که یک لحظه هم نشستی دایماً در حال دویدن بودی من هم که نتونستم زیارت بکنم دایم دنبال شما بودم چون مهرهای خانمها را که می دیدی زود م...
3 شهريور 1392

امیرمحمد و شیطنتهای 18 ماهگی

 اینم کارهای شیرین تر از عسل امیرمحمد در 18 ماهگی   بازی با زرافه گوگولی- از دست شما خونمون مثل مسجد شده همه چی را جمع کردیم عزیز دل مامان که فدات بشه در 18 ماهگی این کارها را انجام می دی: خودت کفش          می پوشی - آستین لباست را در میاری - لیوان را دستت میگیری و آب نوش جان می کنی - قاشق و چنگال را به حالتی نامنظم دستت میگیری و غذا می خوری - تمام دگمه های اسباب بازی موزیکالت را خودت می زنی - توپ بازی می کنی - به توپ شوت میزنی و میگی گــــــــــــــــــــــــل - عقب عقب راه میری با دقت - کانال تلویزیون را عوض می کنی - پشت در کنترل تلویزیون را باز می کنی و باطری ها را د...
3 شهريور 1392

امیرمحمد و دندونهای کرسی چهارشنبه 29 مردادماه 1392

سلام پسر قشنگم وای خدای چقدر بچم درد کشیده بخاطر این دندونهای کرسی سه شنبه 29 مرداد که از اداره رفتم خونه مادرجون دنبال پسر گلم احوالت زیاد خوب نبود یکم بی تاب بودی همش فکر می کردم حوصلت سر رفته داری بهانه میگیری ولی وقتی رفتیم خونه کمی کاکائو بهت دادم که بخوری به سختی و با درد قورت دادی منم فکر کردم یک تیکه درشت قورت دادی گلوت درد گرفته خلاصه چشمت روز بد نبینه عزیزم شب که خوابیدی همش تا صبح یکم خوابیدی بعد بیدار شدی گریه کردی تا صبح به همین منوال گذشت دوباره چهارشنبه که از اداره برگشتم دیدم حالتون بدتر شده هیچی نمی تونستی بخوری نه شیر نه غذا فقط سوپ نرم میخوردی بمیرم مامان  جان برات شب هم که تا صبح فقط از درد با اینکه دارو بهت داده ب...
3 شهريور 1392

سفرنامه شمال از 22 مردادتا 26 مرداد 1392

عزیز دلم بابایی بخاطر اینکه کارمند نمونه شده از طرف محل کارشون دعوت شدیم به شمال برای مدت 5 روز با برگزاری کلاس آموزشی من و شما و بابایی با هم روز سه شنبه 22 مردادماه ساعت 5 صبح رفتیم شمال جهت گذروندن تعطیلات خیلی خوب بود بابایی صبحها می رفتن کلاس من و شما هم بعد از صرف صبحانه میرفتیم کنار ساحل برای بازی - ولی بازم با نی نی کوچولو کمی من و بابا اذیت شدیم ولی اشکال نداره سختیهای شما البته اگه سختی باشه همش لذت بخشه اینم عکسهای قشنگ شما که در ویلا وکنار دریا انداختیم خیلی خوب بود .شنبه 26 مرداد صبح ساعت 5 برگشتیم امیرمحمدو بازی با بیلچه امیرمحمد در حال شنا در دریا امیرمحمد بعداز افتادن در آب دریا اردک کوچولو ...
29 مرداد 1392

محمد طاها کوچولو پیش مامان و باباش برگشته

جیغغغغغغغ دست و هوراااااااااااااااااااااااا الحمدا.. خدایا شکرت که صدای ما را شنیدی و دعاهامون مستجاب شد و این فرشته کوچولو به آغوش مامان و باباش برگشت خدایا 100000 مرتبه شکرت بخاطر این خبر خوش لطفا به این سایت جهت مشاهده کامل خبر مراجعه کنید         www.92329.blogfa.com   عکس های محمد طاها (یک ساعت پیش)     ...
28 مرداد 1392