نفس  و  همه وجود مامی و بابایی اميرمحمد نفس و همه وجود مامی و بابایی اميرمحمد ، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره
پیوند آسمانی ما پیوند آسمانی ما ، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

امیرمحمد گل همیشه بهار باغ زندگیمون

پستونک پیدا شد

  سلام مامان جان خدا را شکر بعداز کلی زحمت و تحقیق پستونک شما را پیدا کردم    این مدل هم اینترنتی خریدم    این مدل را دایی مهرداد برات آورده رفتم توی سایت کودکو دیدم ازش داره سفارش دادم متأسفانه فقط یک مدلش را داشت بعدش هم زنگ زدم به دایی مهرداد می خواست بره خارج از کشور بهش قبلاً گفته بودم براتون آورد خلاصه جوینده یابنده است خیالم راحت شد که پستونک را یافتم خدا را شکر و دست دایی مهرداد درد نکنه امیدوارم همیشه سلامت باشه ...
1 ارديبهشت 1392

اینم بقیه وسایل تولدت که قول داده بودم بزارم در وب

  قاب سی دی       فلش راهنمای تولد لیوان تولد با تم باب اسفنجی چوب تزیین غذا چوب تزیین غذا نی نوشابه با تم باب اسفنجی و نام امیرمحمد     برچسب نوشابه گیفت یادگاری به مهمونها پاکت کارت دعوت کارت میز شام کارت دعوت بشقاب غذا   پیش دستی   ساعت دیواری     ...
1 ارديبهشت 1392

این هم عکس اولین غذای زندگی امیرمحمدمون شنبه 1391/05/28مصادف با18/8/2012

عزیز دل مامان ببخشید که دیر این عکس را می زارم شرمنده این اولین باری هست که شما غذا خوردی در 6 ماهگی البته به هیچ عنوان نگذاشتی که پیش بند قشنگتو ببندم مجبور شدم یک دستمال بزارم زیر گردن قشنگت که سرلاک روی لباسهات نریزه عشق مامان امیدوارم همیشه سلامت باشی و در حال خوردن غذاهای خوشمزه ...
1 ارديبهشت 1392

یک سوال از مامانها؟؟؟؟

ا ین پستونک امیرمحمده ولی من هرچی گشتم در تهران ندیدم مارکش Nuby اگر از این پستونکها دیدید و میدونید کجا میفروشند لطفا کامنت بزارید ممنونم چون از ایران نخریدیم الانم شکسته دیگه پیدا نمیشه مرسییییی مامانهای مهربون     ...
1 ارديبهشت 1392

ماجراهای من و امیرمحمد و مسافرت نوروزی

پسر قشنگم قراره پنج شنبه ٢٤/١٢/١٣٩١ من و شما با هواپیما بریم قشم بعدشم بابایی و دایی علیرضا ٢٩ اسفند می آیند چون بابایی تا 28 باید بره سرکار وقتم خیلی کمه کلی کار دارم نمیدونم چیکار کنم مادرجون جمعه رفت قشم من و شما دست تنها موندیم البته خدا را شکر نمیخواد اینجا خرید کنیم چون همه خریدها را گذاشتم در قشم انجام بدم بخاطر همینکه دارم زودتر میرم ، شاید یک سر به دبی هم بزنیم شاید معلوم نیست البته شما را نمیبریم شما با مادر جون در قشم می مونید عزیزدلم فقط 5 روز دیگه فرصت داریم از همه مهمتر که مادرجون نیست شما که مهدکودک نمی رید مجبوریم کسی را پیدا کنیم برای نگهداریت فعلا خاله رزیتا اومده (...
1 ارديبهشت 1392

سال نو پیشاپیش مبارک

سلام دوستای خوبم عزیزانم فردا به امید خدا من و امیرمحمد میریم مسافرت فکر نکنم بتونم زیاد مطلب بنویسم چون وقت نمی کنم ولی اگر فرصتی شد حتماً اینکار را می کنم انشاءا.. چهارشنبه سوری پیش مهران و مهریار هستیم و مراسم را در کنار اونها برگزار می کنیم خدا کنه خیلی خیلی خوش بگذره اصلا وقت نکردم تا این لحظه از سفره عکس بگیرم برای یادگاری بزارم در وبمون ولی انشاءا.. از سفر برگشتم حتماً میزارم خیلی خیلی کار دارم هنوز چندتا کارم مونده مخصوصاً خرید سوغاتی  برای پسر دایی و دختر دایی مهران جون و مهریار جون بچه ها چشم انتظارن هر روز زنگ می زنند میپرسند عمه کی میای؟؟؟!!! لباسهای آقا امیرمحمد را هم جمع نکردم - چون وسایل یک نی نی ک...
1 ارديبهشت 1392

عکسهای امیرمحمد با ورژن جدید در سال 1392

اینم عکس امیرمحمد فوتبالیست البته ببخشید با موبایل گرفتم زیاد خوب نشده خیلی لاغر و تیره افتاده نور خیلی بد بود شبیه خودت نیستی چون شما فرصت ندادید برم دوربین بیارم اگر معطل می کردم شما دیگه صبر نمی کردی و لباسها را در میاوردید الهی فدات بشم مامان فدای قدو بالات بشم عزیزم پسر ورزشکارم ماشاءا.. ماشاءا.. این هم عکس شما که در حال نگاه کردن تلویزیون هستید متأسفانه هیچ وقت در حال نشسته شما تلویزیون نگاه نمی کنید و به خاطر اینکه شما به تلویزیون دست می زنید ما مجبور شدیم همه وسایل را در پشت صندلی و مبل پنهان کنیم ...
1 ارديبهشت 1392

سفرنامه امیرمحمد به قشم

سلام به همه دوستای خوب من و امیرمحمدم خیلی خیلی ممنونم از تمامی پیامهای قشنگ و با محبتتون خیلی لطف کردید ولی شرمنده که در زمان سفر اصلا فرصت جواب به کامنتها را نداشتم. امیرمحمد عزیز دلم  خیلی خیلی در سفر اذیت شدی و ما را اذیت کرد  البته اشکال نداره شما آب و هوات عوض شده بود خیلی گرمت بود چون در قشم هوا خیلی گرمتر از تهران بود و رطوبت هم داشت داستانش خیلی طولانیه که مقداریش را براتون میگم امیرمحمد عزیزم تا از فرودگاه اومدیم بیرون با لباسهایی که پوشیده بودیم از گرما هلاک شده بودیم فقط من و مادرجون و مهران و مهریار رفتیم مرکز خرید برای خودم و شما لباسهای خنک تابستونی خریدیم ولی شما خیلی خیلی گرمت بود به اون هوا هم عادت نداشتی مزید...
28 فروردين 1392