تولد 18 ماهگیت مبارک - امیرمحمدو واکسن 1/5 شنبه 1392/05/12
مامان جون یک و سال نیمت شد تولد 18 ماهگیت شنبه 12 مرداد سال 1392 مبارکــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ باشه انشاءا.. 180 ساله بشی عزیز
هدیه هایی که به مناسبت 18 ماهگی شما تقدیم حضورتان شد
اول از پنج شنبه برات بگم که روز پنج شنبه 1392/5/10 بعد از افطار رفتیم حرم عبدالعظیم حسنی من و شما و بابایی و مادرجون رفتیم خیلی خوش گذشت مادرجون هم حلوا پخته بودن داخل نون بستنی خیلی خوشگل بردیم داخل حرم پخش کردیم- شما با من و مادرجون اومدید داخل حرم جونم واست بگه که یک لحظه هم نشستی دایماً در حال دویدن بودی من هم که نتونستم زیارت بکنم دایم دنبال شما بودم چون مهرهای خانمها را که می دیدی زود میرفتی روی مهرها شروع می کردی به سجده رفتن حتی نتونستم از شما عکس بیگرم به ناچار زود اومدیم بیرون از دست شیطنتهای شما
روز جمعه اول رفتیم خیابون بهار جهت خرید پستونک برای شما یک مغازه پیدا کردم که از پستونک شما داره رفتیم اونجا دو تا پستونک خوشگل برات خریدم - و یک دست لباس توی خونه ای که عکسش در آخر میزارم
بعد از اونجا رفتیم خیابون سنایی جهت خریدن کفش و لباس هدیه 18 ماهگیت عزیزمامانی - کفش که هنوز نیاورده بود گفت یک هفته دیگه میاره - ولی برات یک دست لباس خوشگل خریدم که خودم کلی براش ذوق کردم اینقدر قشنگه - دورت برگردم پسر گلم مبارک باشه
دیروز هم شنبه من و بابایی مرخصی گرفتیم باهم ساعت 9 صبح شما را بردیم مرکز بهداشت برای واکسن زدن - قد و وزن و دور سرت گرفت که خیلی خوب بود خدا را شکر - بعدشم خانم بهیار گفتن برید روی تخت بشنید برای زدن واکسن - من و شما هم رفتیم و خودمون را آماده کردیم برای اینکه من سوزن توی قلبم فرو بره - اول که آمپول را زد داخل بازوی دست راستت نمی دونستی چیه نگاه می کردی زمانیکه که زد یکم گریه کردی ولی آمپول برای پاتو می خواست بزنه چون می دونستی یکم ترسیدی و بیشتر گریه کردی فدات بشم که اینقدر پسر عاقل و خوبی هستی مامان را اذیت نکردی بعدشم با بابایی اومدیم خونه و شروع کردیم که ناز و نوازش شما - آخی بمیرم مادر برات پات خیلی درد می کرد همش ناله می کردی و دراز کشیدی می دونستی که نباید راه بری منم همش کمپرس سرد روی پای شما میذاشتم که زودی خوب بشی
در ضمن مامان جان میخواستم یک کیک خوشگل و خوشمزه بخرم برات تولد 18 ماهگی بگیرم ولی چون حال شما مساعد نبود اینکار را موکول کردم به آخر هفته با مادرجون و بابابزرگ دورهم جشن بگیریم که پسر عسلم 18 ماهه شده خدا را 1000 بار شکرت
الحمدا.. امروز که بیدار شدی خیلی خیلی حال شما بهتر شده بود دیگه می تونستی آروم راه بری ولی البته با احتیاط کمی می ترسیدی مامان قربونت برم امیدوارم همیشه شاد و خوشبخت باشی