سفرنامه امیرمحمد به قشم
سلام به همه دوستای خوب من و امیرمحمدم خیلی خیلی ممنونم از تمامی پیامهای قشنگ و با محبتتون خیلی لطف کردید ولی شرمنده که در زمان سفر اصلا فرصت جواب به کامنتها را نداشتم.
امیرمحمد عزیز دلم خیلی خیلی در سفر اذیت شدی و ما را اذیت کرد البته اشکال نداره شما آب و هوات عوض شده بود خیلی گرمت بود چون در قشم هوا خیلی گرمتر از تهران بود و رطوبت هم داشت داستانش خیلی طولانیه که مقداریش را براتون میگم
امیرمحمد عزیزم تا از فرودگاه اومدیم بیرون با لباسهایی که پوشیده بودیم از گرما هلاک شده بودیم فقط من و مادرجون و مهران و مهریار رفتیم مرکز خرید برای خودم و شما لباسهای خنک تابستونی خریدیم ولی شما خیلی خیلی گرمت بود به اون هوا هم عادت نداشتی مزید بر علت شده و خیلی کلافه شده بودی 29 اسفند هم بابایی و دایی علیرضا اومدند زمانیکه بابایی بود خیلی بهتر بود با هم میرفتیم بیرون شما را نگهمیداشت و من هم به خریدم میرسیدیم آخه شما نمیدونی که ما خانمها عاشق خرید کردن هستیم بعد از چند روز هم به علت واکسن یکسالگیت تب کردی خیلی نگران شدم اول فکر کردم که شما ویروس گرفتی ولی بعد از چندروز که بی دلیل تب داشتی یادم افتاد که خانم دکتر گفتند شما بعداز یکماه تب می کنی یکم خیالم راحت شده خلاصه با وجود این مشکلات ما در این سفر نه وقت کردم عکس بگیریم نه کنار دریا بریم فقط مراکز خرید چون کولر داشت و خنک بود را گشتیم و خرید کردیم انشاءا.. عکس لباسهای خوشگلی که از اونجا برات خریدم میزارم - راستی دایی مهرداد هم برات از چین یک لباس خوشگل آورده البته برای همه سوغاتی آورده ولی برای شما خیلی خیلی قشنگه دستشون درد نکه
بعد هم بابایی و دایی به علت نداشتن مرخصی 6 فروردین برگشتند من و شما و مادرجون 9 فروردین با هواپیما برگشتیم وقتی بابایی برگشت باز من تنها موندم و بدون بابایی بیرون رفتن خیلی برای من سخته با وجود اینکه کالسکه هم برده بودیم ولی بازم مشکله
پسر گلم من و بابایی توبه کردیم که با نی نی کوچولوی اندازه شما دیگه به مسافرت طولانی نریم تا اینکه شما بزرگتر بشید و هم بتونی صحبت بکنی و هم خیلی راحت بدون اینکه زمین بخوری راه بری - چون هم به شما سخت میگذره و اذیت میشی و هم به بزرگترها خوش نمیگذره