نفس  و  همه وجود مامی و بابایی اميرمحمد نفس و همه وجود مامی و بابایی اميرمحمد ، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره
پیوند آسمانی ما پیوند آسمانی ما ، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

امیرمحمد گل همیشه بهار باغ زندگیمون

امیرمحمد و محرم چهارشنبه 1392/08/22

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع) مامان فدات بشه کلی این چند روز شما در کنار دسته ها عزاداری کردی خیلی این مراسم را دوستداشتی مخصوصاً دایی مهرداد با خانواده اومده بودند تهران کلی به شما با بچه ها خوش گذشت و از مراسم استفاده کردید انشاءا.. که همه نی نی ها مثل سربازهای باوفای امام حسین نمونه یک انسان واقعی باشن الهی آمین اینم عکس امیرمحمد و پسردایی مهران روز تاسوعای حسینی     قبل از رفتن به مراسم امیرمحمد در خونه چهارشنبه 1392/08/22 روز بعد از عاشورا جمعه 1392/08/24 در خونه ...
28 آبان 1392

ژله چتری

پسر گلم روز 5 شنبه برای نهار ما مهمون داشتیم خاله مریم (دوست دوران مدرسه من ) با دختر کوچولوش دنیا جون نهار مهمون ما بودند وای خیلی خیلی خوش گذشت به شما هم همینطور دوتایی اینقدر بازی و شیطنت کردید که حد نداره خونه مثل استخر بازی شده بود پر از اسباب بازی در وسط اتاق منم از این قضیه لذت می بردم که شما کلی داری بازی می کنی و شاد هستی خدارو شکر منم برای دسر بعداز نهار برای اولین بار ژله چتری درست کردم که شما و دنیا جون خیلی دوست داشتید اینم عکسش ولی متأسفانه فرصت نکردم از میز غذا عکس بگیرم اونم خیلی قشنگ شده بود ...
18 آبان 1392

تولد تولد تولد 21 ماهگیت مبارکـــــــــــــــــــــــ

پسر قشنگم 21 ماه شده خدایا شکرت امیرمحمدم با سلامتی و شادابی به 21 ماهگی رسید پسرم مبارک باشه به افتخار همین روز دیشب من و بابایی و مادرجون و بابابزرگ در کنار شما یک جشن 5 نفره با یک کیک خوشگل گرفتیم انشاءا.. کیک و جشن عروسی و فارغ التحصیلی بورس دکتراتو بگیریم الهی آمین اینم عکسای قشنگت امیرمحمد در حال نگاه کردن به کیک تولدش که دلش خیلی آب شده امیرمحمد دیگه خیلی دهنش آب افتاده نگاه کردن امیرمحمد به سوختن فش فشه روی کیک از دور اینم مراسم کیک بریدن پسرم با کمک بابایی   ...
12 آبان 1392

لباسهای پاییزی امیرمحمد پنجشنبه 1392/07/11

عزیزم قشنگ مامان الهی دورت بگردم هفته پیش من و مادرجون رفتیم پاساز تیراژه لباسهای قنشگ پاییزی خریدیم که البته شما را نبردیم شما در خونه پپیش بابایی موندی که من و مادرجون با صبر خرید بکنیم بلوز و شلوار جین کت قهوه ای و شلوار کرم   ...
11 آبان 1392

امیرمحمد و کارهای روزانه

بازیهای روزانه امیرمحمد در حیات خونه امیرمحمد و اولین اثر هنری با رنگ انگشتی سلام پسر قشنگم عزیزم روز 5 شنبه که عیدغدیر بود من و شما خونه تنها بودیم بابایی رفته بود سفر کاری بخاطر همین تصمیم گرفتم که شروع کنم به تمیز کردن خونه دست پسرم درد نکنه شما خیلی به مامانی کمک کردی اینم عکساش   روز چهارشنبه قبل از عید وقتی من و شما از خونه مادرجون اومدیم خونه شما اصرار و پافشاری کردی که میخوای در حیات خونه بمونی و بازی کنی هرکاری کردم مامان جان سوار آسانسور نشدی منم با اینکه خیلی خسته بود دلم نیومد و گذاشتم شما در حیات بازی کنی     پسرم خوبم دیروز شنبه 1392/08/04 صبح من رفتم جلسه بعداز جلسه تقر...
7 آبان 1392

خواهش می کنم برای بابای امیررضا جون دعا کنید

از همه دوستانیکه اومدند و ابراز احساس کردند و دعا کردند یک دنیــــــــــــــــــا تشکر از مهربونیتون بابایی محمد امیررضا جونم بیماره از همه دوستای خوب و مهربون خواهش می کنم که خیلی خیلی برای سلامتی و شفای بابایی امیررضا کوچولو دعا کنید و این پیام را در وبتون بذارید تا همه ببینند با سپاس فراوان اینم آدرس وب امیررضا کوچولو   www.amirreza-011.persianblog.ir   خدایا اگر مهربون نباشم چطور می تونم شاد باشم خدایا چنان کن که هرجا بنگرم فقط تورو ببینم خدایا منو شرمنده امیررضا و مامانیش نکن                   &...
27 مهر 1392

هدیه روز کودک

مامان جان عزیزم دلم فدات بشم دیروز خیلی خوش گذشت بهمون وقتی رفتم خونه کلی شما را بخاطر روز کودک بوس کردم و بعدشم بابایی اومد خونه با یک هدیه خوشگل و بزرگ وای کلی با ذوق و شوق بازش کردیم و دیدیم یک ماشین خوشگل دست بابایی درد نکنه اینم عکساش که شما خیلی دوستش داری بعد من و شما و مادرجون و خاله فایزه و بنیا رفتیم جشن خانه کودک فراز وقتی رسیدیدم خیلی خیلی شلوغ بود کمی صبر کردیم دیدیم نمیشه وایساد با هم رفتیم پارک که شما و بنیا جون کلی بازی کردید خیلی خیلی خوب بود.     ...
17 مهر 1392

روز کودک مبارکـــــــــــــــــــــــــ

روز جهانی کودک بر تمامی نی نی های ایران و جهان مبارک باد خدایا امیدوارم که روزی برسه در دنیا کودک بیمار ، فقیر نباشه و همه بچه ها همیشه شاد و سلامت و در آرامش باشند الهی آمینننننننننننننننن     خدایا شکرت که منم یک کودک سالم و شاد دارم کاش کودک بودم در بستر تنهایی ام کسی لالایی کودکانه می خواند برایم؟.. کسى که دخترش را خوشحال کند، مثل آن است که بنده اى از فرزندان اسماعیل را آزاد کرده باشد و کسى که پسرى را خوشحال کند، مثل آن است که از ترس خدا گریسته باشد. ...
17 مهر 1392

کدبانوگری خودم

  ژله تزریقی اولین تجربه پسر قشنگم دیروز که اداره بودم مادرجون بهم زنگ زدن که زود بیا خونه لوله آبگرم آشپزخونه ترکیده شماهم که ماشاءا.. به همه دست میزنی و میخوای امتحان بکنی بخاطر همین اجازه نمیدی کسی کاری بکنه منم سریع مرخصی گرفتم و ساعت 13 رفتم خونه وقتی رسیدم داشتی می خوابیدی وای نمیدونی خونه مادرجون اینا چه خبر بنده خدا بابابزرگ همه کابینتها را باز کرده بود که لوله را درست بکنند بعداز اینکه بیدار شدی نهار خوردیم و رفتیم خونه بخاطر همین با خودم فکر حالا که کلی وقت دارم و بابایی هم هنوز از بانک نیومده منم دست بکار بشم و شروع کنم به کدبانوگری اول گفتم یه ژله تزریقی درست کنم که اولین بارم بود کمی تمرین کنم اگه خواستم برای مهمونی ...
15 مهر 1392