نفس  و  همه وجود مامی و بابایی اميرمحمد نفس و همه وجود مامی و بابایی اميرمحمد ، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره
پیوند آسمانی ما پیوند آسمانی ما ، تا این لحظه: 15 سال و 15 روز سن داره

امیرمحمد گل همیشه بهار باغ زندگیمون

امیرمحمد به افطاری دعوت شد جمعه 1392/05/06

1392/5/7 13:36
نویسنده : مامان بهاره
408 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزم روز جمعه منزل خاله مریم دوست مامانی افطاری دعوت شدیم هرسال  افطاری را به آقایون      می دهند ولی بعضی خانمها را هم دعوت می کنند البته به تعداد محدود ... من و شما با هم رفتیم. باباحسام گفت که من شما را نبرم، هم شما اذیت نشید در جای شلوغ ، هم به خودم خوش بگذره منم گفتم نه بابا بچم همش توی خونس میخوام ببرمش مهمونی دلش باز بشه با هم دیگه آماده شدیم لباسهای خوشگل پوشیدیدم و رفتیم ... اول که وارد شدیم پسر خیلی خوبی بودی آقایون در سالن نشسته بودن و خانمها که تعدادشون زیاد نبود در یکی از اتاقها نشستیم ، ولی کمی که گذشت شما سفره افطار را دیدی و هوا هم که گرم بود و ما بزرگترها توقع داریم شما مثل ما یک گوشه مؤدب بشینی ولی کاملا توقع بیجایی از شما داریم شما شروع کردی به راه رفتن و افطاری خوردن بیرون اتاق هم آقایون بودن من نمی تونستم شما را ببرم بیرون به هرحال با سختی بسیار من افطار کردم ولی تحمل برای صرف شام دیگه نداشتم به ناچار مجبور شدم اونجا را ترک کنم با اینکه خاله مریم خیلی اصرار کرد که بعد از گذاشتن شما در خونه مادرجون برگردم ولی من دیگه دوست نداشتم برگردم چون خیلی کلافه شدم هم گرم بود هم که شما با راه رفتن من را خسته کردی اینم از داستان افطاری رفتن با شما بود

پسر قشنگم امیدوارم همیشه و همه جا سالم و سلامت باشی تا بتونی شیطونی بکنی فدات بشم که اینقدر بانمکی و شیرینی مامان جون

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان شاران
8 مرداد 92 10:31
سلام مهربونم
تووبم نظرسنجی راجع به مسابقه نی نی شکموگذاشتم خواهش میکنم حتما شرکت کن و نظرتو بنویس منتظرتم ممنونم


چشم حتما خاله جون سر می زنم با دیده منت
سارا مامان آرتین
9 مرداد 92 6:47
خوش باشین
مامان امیرمحمد
10 مرداد 92 10:20
من که این موقع ها فقط آرزوم اینه که بچم زود بزرگ بشه،آخه پسر من کلا سرسفره نمی شینه،یا سفره رو بهم میریزه یا باید پشت سرش برم و بهش غذابدم
مامان منتظر
10 مرداد 92 20:33
سلام بهاره جون فدای اون قلب پاک و مهربونت شما همیشه با حرفها و دعاهای قشنگت منو آروم میکنی؛ پناه بر خداو دعاهای شما بچم سالم باشه؛ بهاره جون دیروز دلم طاقت نیورد رفتم یه سونوگرافی دادم خیلی به دکتر تأکید کردم که دقیق انجام بده بعد دکتر گفت همه چی خوبه و سالم؛ یکمی خیالم راحت شد اما هنوز واسه سونوی ‏4‏ بعدی استرس دارم ؛ بزور این روزها واسم میگذره؛ خواهر جون واسم از ته دل برام دعا کن فکر کنم مشهدی هستید اگه اشتباه نکنم تورو خدا از امام رضا برام بخواه بچه سالم باشه؛ الهی به حق این ماه عزیز هر چی از خدا میخوای بهت بده

مرسی مامان عزیز و مهربون من که مطئمنم نی نی شما سالمه فقط با این اتفاقات قدرشو بیشتر می دونید ما را در دعاهاتون یادتون نره ها مامان خانوم