مامان و بیماری دوشنبه 25 آذرماه 1392
ویروس جدید گرفتم خیلی خیلی سخت بود
سلام پسر قشنگم فدات بشم عزیزم چشمت روز بد نبینه هیچ وقت یکشنبه هفته گذشته بود وقتی که از سرکار اومدم خونه احساس کردم که گلوم میسوزه ولی زیاد نه کمی مایعات داغ خوردم شاید بهتر بشم ولی صبح که بیدار شدم برم سرکار دیدم حالم خیلی بده بدنم درد می کنه گلوم میسوزه و تب دارم به هر صورت که شد شما را بردم خونه مادرجون و خودم رفتم اداره وقتی که رسیدم اداره حالم خیلی خیلی بدتر شد تا ساعت 11/30 بیشتر نموندم مجبور شدم با آژانس برگشتم خونه داشتم می مردم از گلو درد ریه درد خیلی سخت بود بعداز ظهر رفتم دکتر کلی دارو داد و گفت ویروس گرفتی و ریه هات هم عفونت کرده تا بحال اینطور نشده بودم با دمای بدن 41 درجه اومدم خونه داروهامو خوردم ولی خوب نشدم بازم تبم بالا بود و پایین نمیومد الهی بمیرم بچم بخاطر اینکه مامانش مریض بود یه گوشه نشسته بود و چیزی نمی گفت مامان جون شما می دونستی من بیمارم و غصه میخوردی حتی نمی تونستم بغلت بکنم یک هفته بوست نکردم داشتم دق می کردم خلاصه دوباره سه شنبه شب با بابایی رفتیم بیمارستان شما هم پیش مادرجون بودی در اونجا دوتا سرم زدم و یه آمپول قوی ضد التهاب ریه و تنگی نفس ساعت 1 شب برگشتیم خونه تبم کمی پایین اومده بود ولی بدن درد داشتم و بی حال بودم خلاصه جونم برات بگه تا روز شنبه همینطور با حال بد افتاده بودم شنبه با انرژی کم اومدم سرکار بازم حالم هنوز خوب نشده خیلی بی توان شدم پسرم خیلی خلاصه این بیماری با سختی گذشت ولی خیلی حس بدی بود امیدوارم دیگه هیچ وقت بر نگرده فقط دایم دعا می کردم که شما و بقیه از من نگیرید خدا را شکر تا این لحظه که کسی مریض نشده الحمدا.. انیقدر حالم بود که حتی برای شب یلدا هیچ کاری نتونستم بکنم نه چیزی آماده بکنم نه تزیینی بکنم داشتم دق می کردم همه کارها را مادرجون کرد بنده خدا دستش درد نکنه خیلی برنامه داشتم برای تزیین میز شب یلدا ولی متأسفانه نشد انشاءا.. سال آینده با سلامتی و خوشبختی خدایا تمام مریضها را شفا بده الهی آمین