سفر به کرمانشاه سه شنبه 3 تیر 1393
عزیز دل مامان بعداز یک پروژه عظیم کاری که من مجبور بودم 3 هفته تا ساعت 8 شب حتی 5 شنبه و جمعه در محل کارم بمونم تصمیم گرفتم برای تغییر آب و هوا یه سفر من و شما بریم کرمانشاه خونه دایی علیرضا چندروزی در کنار بچه ها خستگی در کنم راستی در ضمن دایی مهرداد با بچه ها و مادرجون و بابابزرگ سه شنبه صبح با ماشین راه افتادن قرار شد من و شما با هواپیما بریم چون بابایی حسام نیومد مرخصی نداشت من با ماشین سختمه بدون ایشون نمی تونم با ماشین برم صبح من و شما بلیت هم نداشتیم رفتیم فرودگاه بالاخره با پارتی بازی یکی از دوستان در ایران ایر بلیت تهیه کردیم ولی متأسفانه پرواز 4 ساعت تأخیر داشت نمی دونی بر من و شما چی گذشت برای دفتر نقاشی خریدم با ماژیک ، تبلت دستت دادم که انگری برد بازی کنی ، انواع اقسام خوراکی را برات خریدم تا وقت پرواز دورت بگردم پسرم اینقدر خسته شدی که نگو بالاخره سوار شدیم ولی داخل هواپیما شما از خستگی سریع خوابت برد اینم عکسش بالاخره بعداز 5 ساعت انتظار رسیدیم و جمعه شب برگشتیم
رسیدیم